نماد سایت حامد نادرفر

کی می‌خوای بپری!؟

گروه بزرگی از هموطنانِ داخل ایران هستند که به شکل مزمن قصد مهاجرت دارند اما نمی‌روند.
آنها برای مهاجرت خود کار مهمی نمی‌کنند اما مدتهاست حالت “زندگی موقت” به خود گرفته اند و درمواجهه با مشکلات روزمره با یک “باید رفت” خود را تسکین می‌دهند.

گذرنامه‌های در حالِ صدور، روادیدِ ناکام، شرکت در لاتاری، حسرت، حسرتِ دائم، گپ و گفت و رد و بدل کردنِ اطلاعاتِ پوچ تهی و کرختی، آونگان در حرکتند میانِ زحمتِ فراوانِ ناشی از سختی های مهاجرت یا، ایستادن و در بیم و امیدِ غروب واره‌ی بلاتکلیفی، منجمد شده.

آنها عمدتا دومی را انتخاب کرده‌اند
و فکر تصور مهاجرت برای آنها حکم آرامبخش موقتی دارد و دیگر هیچ.
اما در هزار توی “ویزای کاری، وکیل، تحصیل، گذرنامه‌ی جعلی، واسطه‌هایِ تضمینی، کمپ و اردوگاه و انتظار و انتظار، فرار از مرزِ زمینی، ورود از مرز آبی، توریستی رفتن و دیگر بازنگشتن” مدام ایده عوض می‌کنند و روزی به این فکر می‌کنند و روزی آن یکی را سرچ می‌کنند و “کارهای نیمه کاره”، پرونده‌ی اصلی مهاجرت آن ها راتشکیل می‌دهد.

یکی می گفت، این حالت نوعی تصورِ شبیه به خودکشی‌ست. یعنی فرار نهایی از این جایی که به تنگ آمده‌ای. اما صبورانه‌تر و خوشبینانه‌تر.

وطن ما شده سالن انتظار فرودگاه.
عده ای می‌پرند می‌روند.
عده ای بدرقه شان می‌کنند.
عده ای هم منتظر هواپیمایی هستند که تاخیر کرده و برخواستنش از آشیانه تا ابد به تعویق افتاده است.

‏به نظر من این شرایط منفعل و پاندولی یک جور واکنش خسته و کلافه به وضعیت “شرایط حساس کنونی” هم هست، که در گفتمان رسمی مدام تبلیغ می‌شود و مردم را به تحمل شرایط موقت!! تشویق می‌کند.

شرایطی که معلوم نیست کِی سنگینی خود را از روی سینه‌ی میلیون ها نفر بر می‌دارد و مشخص نیست تا چه وقت باید مدام در حالت “تحمل” و “تسکین” به سر ببریم.

نقل قول از صالح تسبیحی