نماد سایت حامد نادرفر

سگهای مارتین سلیگمن را بیشتر بشناسید

از دست من کاری بر نمی آید، در اختیار سرنوشت و تقدیر است.

احتمالاً همه ما در شرایط خاصی از قبیل فشارهای خانوادگی، شغلی، عاطفی، تحصیلی و بطور کلی شکست ها و ناکامی ها دچار چنین احساسی شده ایم. بطور طبیعی این احساس باید کوتاه مدت باشد و بعد از مدتی بهبود پیدا کند. اما در برخی افراد این اتفاق نمی افتد و این حس در آنها ریشه دوانده و به همه امور زندگی و شخصی آنها تعمیم می یابد. ادامه این سرخوردگی ها، سرکوفت ها و احساس ناتوانی در کنترل وقایع زندگی می تواند منشأ افسردگی و بدبینی در افراد شود. این احساس و تبعات آن باعث شکل گرفتن نظریه ای در روانشناسی مثبت گرا به نام “درماندگی آموخته شده (Learned Helplessness)” می شود. حال ببینیم این نظریه چیست و به چه معناست؟

تصور کنید برای رسیدن به هدف مشخصی مانند تحصیل، راه اندازی یک استارت آپ، ارتقای شغلی، روابط عاطفی، کسب درآمد بیشتر، ترک اعتیاد، کم کردن وزن و … بارها و بارها تلاش های مداوم و مکرر انجام می دهیم اما نهایتاً موفق نمی شویم و به هدفمان نمی رسیم. از آن پس در مورد همین هدف یا اهداف مشابه دیگر تلاش نخواهیم کرد زیرا تلاش های قبلی ما ناکام مانده‌اند. در واقع ما می آموزیم که تلاش و کوشش با پیشرفت مرتبط نیست.

این درک منفی از خود موجب یأس، بدبینی، کاهش خلاقیت، بی تفاوتی و منفعل شدن نسبت به شرایط، از دست دادن انگیزه و عزت نفس و نهایتاً در اوج آن افسردگی خواهد شد. یکی از مثال های بارز آن زندانیان اردوگاه های مرگ هیتلر است که کوشش های ناموفقی داشتند و نهایتاً افسردگی و مرگ را در آغوش می گرفتند.

داستان نظریه درماندگی آموخته شده:

همه ما این نظریه را با داستان فیلی که از بچگی با طناب به تنه درختی بسته شده بود می شناسیم که سال ها بعد با آن که قوی و توانمند شده بود و طناب برای او بسیار نازک بود، با تصور ناتوانی گذشته از جای خود حرکت نمی کرد.

امروزه در هند و جنوب شرق آسیا از این روش برای رام کردن فیل ها استفاده می شود.

آزمایش دیگر در این خصوص اردک ماهی هایی هستند که در آکواریوم پر از ماهی کپور بودند و از آنها تغذیه می کردند. پژوهش گران با قراردادن مانع شیشه ای موجب ناکامی آنها شدند و پس از مدتی آنها حتی با برداشتن مانع، تلاشی برای صید ماهی ها نمی کردند.

این نظریه در دهه ۶۰ میلادی به صورت کاملاً تصادفی زمانی که محققان شرطی شدن پاولف را بررسی می کردند شکل گرفت و موجب شد که مارتین سلیگمن در این زمینه پیشگام و در نتیجه مشهورتر از قبل شود.

آزمایش به این صورت بود که سلیگمن و استیون مایر چند سگ را در محفظه ای که وسط آن مانعی بود قرار دادند و به آنها شوک الکتریکی وارد کردند. در ابتدا سگها واکنش هایی از قبیل تکان دادن دُم، پارس کردن، پریدن و تلاش برای فرار کردن نشان دادند و به آن طرف مانع می رفتند و دیگر اثری از شوک نبود. در مرحله بعد حتی پریدن از مانع و رفتن به آن طرف محفظه فایده ای نداشت زیرا شوک ها در آنجا هم ادامه داشت. در نتیجه سگ ها متوجه شدند که تلاش آنها منجر به قطع شوک نمی شود. در مراحل بعدی با وجود آنکه آن طرف مانع دیگر شوکی وجود نداشت اما سگ ها تسلیم شده و دیگر انگیزه ای برای پاسخ به شوک و فرار از آن نداشتند.

درماندگی آموخته شده

پس سلیگمن نظریه درماندگی آموخته شده را به این صورت عنوان کرد که در مقابل رویدادهایی که می توانیم آنها را کنترل کنیم، بسیاری رویدادها هم هستند که نمی توانیم کاری در موردشان انجام دهیم و غیرقابل کنترلند که موجب ضعیف شدن و ناتوانی فرد در پاسخ موثر و در نتیجه استرس و افسردگی و بدبینی می شود.

همچنین سلیگمن بیان می کند که با توجه به این تئوری علت درماندگی افراد می تواند عوامل پایدار یا ناپایدار، سراسری یا موضعی، درونی و یا بیرونی باشد. افرادی که دائماً در رویدادها خودشان را سرزنش می کنند و به خود نگاه منفی دارند و این رویه را ادامه می دهند تمایل بیشتری به افسردگی و بدبینی دارند و افرادی که عوامل بیرونی را هم در اتفاقات دخیل می دانند و زود به وقایع پایان می دهند کمتر دچار افسردگی شده و خوش بین هستند.

سلیگمن یکی از بزرگترین نظریه قرن را ارائه کرد:
“درماندگی آموخته شده” یعنی بعضی ها یاد میگیرن که بدبخت زندگی کنند. انقدر در فشار بودن که فکر میکنن زندگی همینه. همیشه بدبختی. و هیچوقت به راه نجات فکر نمیکنن!
آدم‌هایی که دست رو دست میذارن و فقط بلدن نق بزنن و ابراز ناراحتی کنند همینه!
اونا یاد گرفتند فقط بدبخت زندگی کنن.

البته تحقیقات سیلگمن نشان می دهند که حدود یک سوم افراد به درماندگی دچار نشده و در چنین موقعیت هایی به تلاششان ادامه می‌دهند.